- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ای خداوندی که پر شد گنبد فیروزه رنگ گوش تا گوش از صدای کوس فتح و نصرتت
2 چون خروش نوبتت بشنید گردون گفت من پیر گشتم نوبت من رفت و آمد نوبتت
3 دامن آخر زمتان پر شد ز فیض بخششت گردن گردون دون خم شد ز بار منتت
4 پادشاها بنده در حضرت به رسم عرضه داشت انبساطی مینماید بر امید رحمتت
5 قرب چل سال است تا سکان شرق و غرب را طبع سلمان میکند در گوش در مدحتت
6 زان جهان پرکردهام از شکر شکرت که من بستهام در استخوان چون پسته مغز نعمتت
7 با چنین نعمت که خواهد ماند تا دور ابد شرمساری میبرم حقا هنوز از خدمتت
8 در ثنای حضرتت دور جوانی گشت صرف نوبت پیری رسید اکنون به امر حضرتت
9 گوشهای خواهم گرفتن تا اگر عمری بود چند روزی بگذرانم در دعای دولتت
10 علت پیری و درد پا و ضعف جسم و چشم میبرد درد سر من بنده را از صحبتت
11 گفتهام در باب خود فصلی دو سه آن را جواب چشم دارد بنده از درگاه گردون حشمتت