- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ای خداوندی که هر کز خدمتت گردن کشید از ره جنبش فلک در گردنش افکند فخ
2 هم نکو خواهانت را دایم به روی تو نشاط هم بداندیشانت را دایم به ... من زنخ
3 ساحت آفاق را اکنون که فراش سپهر از حزیران صدره گسترد و تموز و آب یخ
4 بر سپهر اول از تاثیر نور آفتاب حدت خوی از عذار مه فرو شوید وسخ
5 میوها سر درکشند از شدت گرما به شاخ ماهیان بیرون فتند از جوشش دریا به شخ
6 وحش را گردد زبان در کام چون پشت کشف طیر را گردد نفس در حلق چون پای ملخ
7 در چنین گرما ز بختم هیچ سردی نی که نیست جز یکی کان نسبتی دارد به من یعنی که یخ