ای گوهر لطافت و ای منبع از جهان ملک خاتون غزل 2

جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

ای گوهر لطافت و ای منبع صفا

1 ای گوهر لطافت و ای منبع صفا بردیم از فراق تو بر وصلت التجا

2 بر بستر غمیم فتاده ز روز هجر آخر شبی خلاف فراقت ز در درآ

3 بر درد من طبیب چو آگاه گشت گفت جز داروی وصال نباشد تو را دوا

4 جانا ببخش بر من مسکین مستمند بر بستر فراق نباشم چنین روا

5 گر باورت ز من نکند نور دیده ام بر حال زار و رنگ رخم دیده برگشا

6 تا بنگری که حال جهان بی تو چون بود رنگ چو کاه و اشک چو خونم بود گوا

7 تا چند خون این دل مسکین خوری مخور آخر که گفت بر تو حلالست خون ما

8 بیگانه خوی دلبر ما دل ز ما ببرد رحمی نکرد بر دل مجروح آشنا

9 زین بیشتر جفا نپسندند در جهان بر زیر دست جور نکردست پادشا

عکس نوشته
کامنت
comment