- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ای گوهر لطافت و ای منبع صفا بردیم از فراق تو بر وصلت التجا
2 بر بستر غمیم فتاده ز روز هجر آخر شبی خلاف فراقت ز در درآ
3 بر درد من طبیب چو آگاه گشت گفت جز داروی وصال نباشد تو را دوا
4 جانا ببخش بر من مسکین مستمند بر بستر فراق نباشم چنین روا
5 گر باورت ز من نکند نور دیده ام بر حال زار و رنگ رخم دیده برگشا
6 تا بنگری که حال جهان بی تو چون بود رنگ چو کاه و اشک چو خونم بود گوا
7 تا چند خون این دل مسکین خوری مخور آخر که گفت بر تو حلالست خون ما
8 بیگانه خوی دلبر ما دل ز ما ببرد رحمی نکرد بر دل مجروح آشنا
9 زین بیشتر جفا نپسندند در جهان بر زیر دست جور نکردست پادشا