- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ای دوست مرانم ز در خویش خدا را کز پیش نرانند شهان خیل گدا را
2 باز آی که تا فرش کنم دیده به راهت حیف است که بر خاک نهی آن کف پا را
3 از دست مده باده که این صیقل ارواح بزداید از آیینه دل زنگ ریا را
4 زاهد تو و رب ارنی؟ این چه خیال است با دیده خودبین نتوان دید خدا را
5 هرگز نبری راه به سر منزل الا تا مرحله پیما نشوی وادی لا را
6 چون دور به عاشق برسد ساقی دوران در دور تسلسل فکند جام بلا را
7 آتش به جهانی زند ار سوخته جانی بر دامن معبود زند دست دعا را
8 طوفان بلا آمد و بگرفت در و دشت چون نوح برافراشت به حق دست رجا را
9 در حضرت جانان سخن از خویش مگوئید قدری نبود در بر خورشید سها را
10 از درد منالید که مردان ره عشق با درد بسازند و نخواهند دوا را
11 وحدت که بود زنده خَضَروار مگر خورد از چشمه حیوان فنا آب بقا را