1 ای خواجه مپندار که ما گوهر فردیم وین حلقهٔ فیروزهٔ گردون صدف ماست
2 ما هیچکسانیم، که بر ما ز همه کس خواری رسد و آن به حقیقت شرف ماست
3 از نیک و بد مردم ایام ننالیم ایشان همه نیکند و بدی از طرف ماست
1 تخت مرصع گرفت شاه ملمع بدن جیب مرقع درید شاهد گلپیرهن
2 ساغر سیمین شکست ساقی زرین قدح پیکر پروانه سوخت شمع زمرد لگن
1 خوش باشد اگر باشم در طرف چمن با او من باشم و او باشد، او باشد و من با او
2 بر هم زدن چشمش جان می برد از مردم کی زنده توان بودن یک چشم زدن با او؟
1 چه حالست این؟ که: هر گه در جمالت یک نظر بینم شوم بی هوش و نتوانم که یک بار دگر بینم
2 ز هجرت تیره تر شد روزم از شب، لیک می خواهم که هر روزی ترا از روز دیگر خوب تر بینم
1 گل شکفت و شوق آن گل چهره از سر تازه شد وای جان من! که بر دل داغ دیگر تازه شد
2 گرد آن رخسار گل گون خط ز نگاری دمید همچو اطراف چمن، کز سبزه تر تازه شد
1 سینه مجروحست و از هر جانبی صد غم درو با چنین غمها کجا باشد دل خرم درو؟
2 در دهان غنچه از لعل تو آب حسرتست اینکه پندارند مردم قطره شبنم درو