1 ای خواجه مپندار که ما گوهر فردیم وین حلقهٔ فیروزهٔ گردون صدف ماست
2 ما هیچکسانیم، که بر ما ز همه کس خواری رسد و آن به حقیقت شرف ماست
3 از نیک و بد مردم ایام ننالیم ایشان همه نیکند و بدی از طرف ماست
1 مه من، بجلوه گاهی که ترا شنودم آنجا جگرم ز غصه خون شد، که چرا نبودم آنجا؟
2 گه سجده خاک راهت بسرشک می کنم گل غرض آنکه دیر ماند اثر سجودم آنجا
1 دل بدرد آمد و این درد بدرمان نرسید سر درین کار شد و کار بسامان نرسید
2 آن جفا پیشه، که بر ناله من رحم نکرد کافری بود، بفریاد مسلمان نرسید
1 ز سوز سینه، هر دم، چند پوشم داغ هجران را؟ دگر طاقت ندارم، چاک خواهم زد گریبان را
2 بزن یک خنجر و از درد جان کندن خلاصم کن چرا دشوار باید کرد بر من کار آسان را؟