1 ای خواجه مپندار که ما گوهر فردیم وین حلقهٔ فیروزهٔ گردون صدف ماست
2 ما هیچکسانیم، که بر ما ز همه کس خواری رسد و آن به حقیقت شرف ماست
3 از نیک و بد مردم ایام ننالیم ایشان همه نیکند و بدی از طرف ماست
1 لعل جانبخشت، که یاد از آب حیوان میدهد زنده را جان میستاند، مرده را جان میدهد
2 دور بادا چشم بد، کامروز در میدان حسن شهسوار من سمند ناز جولان میدهد
1 برخیز طبیبا، که دل آزرده ام امروز بگذار مرا، کز غم او مرده ام امروز
2 چون برگ خزان چهره من زرد شد از غم کو آن گل سیراب؟ که پژمرده ام امروز
1 می نویسم سخن از آتش دل بر کاغذ جای آنست اگر شعله زند در کاغذ
2 چون قلم سوختی از آتش دل نامه من اگر از آب دو چشمم نشدی تر کاغذ