1 ای خواجه مپندار که ما گوهر فردیم وین حلقهٔ فیروزهٔ گردون صدف ماست
2 ما هیچکسانیم، که بر ما ز همه کس خواری رسد و آن به حقیقت شرف ماست
3 از نیک و بد مردم ایام ننالیم ایشان همه نیکند و بدی از طرف ماست
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 آن کمر بستن و خنجر زدنش را نگرید طرف دامن بمیان بر زدنش را نگرید
2 خلعت حسن و کمر ترکش نازش بینید عقد دستار بسر بر زدنش را نگرید
1 یار اگر مرهم داغ دل محزون نشود با چنین داغ دلم خون نشود چون نشود؟
2 جز دل سخت تو خون شد همه دلها ز غمم دل مگر سنگ بود کز غم من خون نشود
1 گه گهم خوانی و گویی که: چه حالست ترا؟ حال من حال سگان، این چه سؤالست ترا؟
2 می کنم یاد تو و میروم از حال بحال من باین حال و نپرسی که: چه حالست ترا؟
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به