1 ای دلارای روزن زندان دیدگان را نعیم جاویدی
2 بی محاق و کسوف بادی زآنک شب مرا ماه و روز خورشیدی
3 همه سعدم تویی از آنکه مرا فلک مشتری و ناهیدی
4 ور همی دیو بینم از تو رواست که گذرگاه تخت جمشیدی
5 به امید تو زنده ام گر نه مر مرا کشته بود نومیدی
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 سپاه ابر نیسانی ز دریا رفت بر صحرا نثار لؤلؤ لالا به صحرا برد از دریا
2 چون گردی کش برانگیزد سم شبدیز شاهنشه ز روی مرکز غبرا به روی گنبد خضرا
1 تا مرا بود بر ولایت دست بودم ایزد پرست و شاه پرست
2 امر شه را و حکم الله را نبدادم به هیچ وقت از دست
1 ای آن که فلک نصرت الهی بر کنیت و نامت نثار دارد
2 هر چیز که گیتی بدان بنازد از همت تو مستعار دارد
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به