1 ای دل چو غم نوت دهد چرخ کهن چون کار ندیدگان مشو بیسر و بن
2 یا عشوهٔ کودکانه میخر به سخن یا تن زن و عاقلانه صبری میکن
1 چون نیستی آنچنان که میباید تن در دادم چنانکه میآید
2 گفتی که از این بتر کنم خواهی الحق نه که هیچ درنمیباید
1 ای کرده خجل بتان چین را بازار شکسته حور عین را
2 بنشانده پیاده ماه گردون برخاسته فتنهٔ زمین را
1 بیمهر جمال تو دلی نیست بیمهر هوای تو گلی نیست
2 بگذشت زمانه وز تو کس را جز عمر گذشته حاصلی نیست