ای نسیم سحری هیچ سر آن داری از همام تبریزی غزل 189

همام تبریزی

آثار همام تبریزی

همام تبریزی

ای نسیم سحری هیچ سر آن داری

1 ای نسیم سحری هیچ سر آن داری کز برای دل من روی به جانان آری

2 پیش آن جان و جهان عرض کنی بندگیم باز بر لوح دلش نقش وفا بنگاری

3 ور مجالی بودت گو که فلان می‌گوید به خدا می‌دهمت عهد نگه میداری

4 گر چه دورم مکن ای دوست فراموش مرا دوست آن است که در هجر نماید یاری

5 گیرد آن گل که گلابش چکد از غایت شرم حیف باشد که تو هر خار و خسی بگذاری

6 خاک پای تو شوم گر گل رخسارۀ خویش به همان آب و طراوت به رهی بسپاری

7 چشم بد دور از آن برگ گل و نرگس مست که بود با خردش فعل می گلناری

8 با خیال تو به سر می‌برم ایام فراق نیستم بی تو نه در خواب و نه در بیداری

9 هست امیدم که دهد عمر امان تا یابم از وصال تو به اقبال تو برخورداری

عکس نوشته
کامنت
comment