- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 حوری به کنج گلشن جنت تپید و گفت ما را کسی ز آنسوی گردون خبر نداد
2 ناید بفهم من سحر و شام و روزو شب عقلم ربود این که بگویند مرد و زاد
3 گردید موج نکهت و از شاخ گل دمید پا اینچنین به عالم فردا و دی نهاد
4 وا کرد چشم و غنچه شد و خنده زد دمی گل گشت و برگ برگ شد و بر زمین فتاد
5 زان نازنین که بند ز پایش گشاده اند آهی است یادگار که بو نام داده اند