نی چو اهل دور ما هم ناسپاس افتاده از سعیدا غزل 503

سعیدا

سعیدا

سعیدا

نی چو اهل دور ما هم ناسپاس افتاده ایم

1 نی چو اهل دور ما هم ناسپاس افتاده ایم شکر از یاران همین ما خودشناس افتاده ایم

2 خامهٔ ما در ره سیل حوادث گشته راست ما چرا بیهوده در فکر اساس افتاده ایم

3 پای در بحر سماع ننهاده برگردیده ایم چشم را پوشیده در چاه قیاس افتاده ایم

4 عمرها شد روی مهر از ماهرویان رو نداد ما از این آیینه ها چون انعکاس افتاده ایم

5 بی وقوفی های گردون شد ز ما ظاهر به خلق بخیهٔ بیجا سعیدا بر لباس افتاده ایم

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر