1 اکنون نه ز نخل عشق برخورداریم وز دیده برنگ شمع آتش باریم
2 در کوره غم بسان آتشکاران ما سوخته و برشته این کاریم
1 دلم بیاو صفا هرگز ندیده است لبم بیاو نوا هرگز ندیده است
2 من آن حاجت طلب در کوی عشقم که تأثیر از دعا هرگز ندیده است
1 گر بعاشق سر عتابش نیست هرچه گویم چرا جوابش نیست
2 گر نه کارم بهجر خویش گذاشت بهر قتلم چرا شتابش نیست
1 منت ز سر زلف توام یکسر مو نیست چاکیست دلم را که سزاوار رفو نیست
2 آن مه که مه چهاردهاش چون مهرو نیست در شهر بنیکوئی او هیچ نکو نیست