1 جز وصل توأم هیچ نمی باید هیچ جز یاد توأم هیچ نمی باید هیچ
2 هیچست دهان تنگت ای جان و دلم زان لب بجز از هیچ نمی خواهد هیچ
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 فریاد و درد ما ز غمت بی نهایتست جور و جفات بر دل تنگم به غایتست
2 چشمت بریخت خون دلم را به تیغ هجر دادم ز وصل ده که نه وقت حمایتست
1 مرا که فرض شد از جان و دل دعای شما بگو چگونه بگویم دمی ثنای شما
2 ز پادشاهی ایران زمینش ننگ آید کسی که شد به سر کوی غم زدای شما
1 مستغرق بحر غم عشقیم نگارا خود حال نپرسی که چه شد غرقه ما را
2 ای دوست به فریاد دل خسته ی ما رس بفرست نوایی من بی برگ و نوا را
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به