1 با ما نه کند مگر از آنها که کند گر چه نبود عجب چنان ها که کند
2 نه روی شفاعت خطاها که کنیم نه طاقت صبر امتحان ها که کند
1 ما برفتیم و تو دانی و دل غم خور ما بخت بد تا به کجا می برد آبشخور ما
2 از نثار مژه چون گوش تو در دُر گیرم قدم هر که سلامی ز تو آرد برِ ما
1 در سِتر ابر چند توان داشت آفتاب ای رشک آفتاب برافکن ز رخ نقاب
2 خود برگرفته گیر نقاب از جمال خور خفاش چون کند که ندارد توان و تاب
1 بگویید ای مسلمانان که درمان چیست کارم را که چشم بد رسید آخر نظام روزگارم را
2 نکردم شکر ایّامی که با آرام دل بودم درین غم اوفتادم رغم جانِ غم گسارم را