- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 به سرنمی شود از روی شاهدان ما را نشاط و خوش دلی و عشرت و تماشا را
2 غلام سیم برانم که وقت دل بردن به لطف در سخن آرند سنگ خارا را
3 به راستی که قبا بستن و خرامیدن خوش آمده است ولیکن بلند بالا را
4 برو چو باز ندانی ترنج و دست آنجا که یوسف است ملامت مکن زلیخارا
5 نه هرشبی که به روز آورم کسی داند که هم ز درد دلی میبرم سویدا را
6 پدر مناظره می کرد گفتم ای بابا در علاج مزن درد بی مدوا را
7 بیار باده که بر عارفان حرام نشد حلال نیست ولی زاهدان رعنا را
8 عجب ز محتسب غلتبان همی دارم که خود همی خورد منع می کند ما را
9 نزاریا نفسی جهد کن که دریابی که دی گذشت و کسی درنیافت فردا را