نه دلبری که دلم زو دمی از جهان ملک خاتون غزل 690

جهان ملک خاتون

آثار جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

نه دلبری که دلم زو دمی بیاساید

1 نه دلبری که دلم زو دمی بیاساید نه همدمی که به دردم دمی به کار آید

2 نه دوستی که بپرسد ز حال زارم را نه محرمی که بگویم چنانچه می باید

3 به غیر مردم چشمم که در غم هجران به زجر خون دلم را ز دیده پالاید

4 بگو که با که توان گفت حال زارم را به غیر باد که از کوی دوست می آید

5 بگفتمش که تویی محرم دل عشّاق اگر خبر کنی او را ز حال ما شاید

6 بگو به تیغ ستم بیش ازین مریزم خون کرا نمی کند این خون که دست آلاید

7 چو بر مراد جهان نیست کار ما ای دل نه آنچنان که تو خواهی چنانچه می باید

عکس نوشته
کامنت
comment