نه غزالی که سرایم به خیالش غزلی از جامی غزل 950

نه غزالی که سرایم به خیالش غزلی

1 نه غزالی که سرایم به خیالش غزلی یا زنم از رخ خورشید مثالش مثلی

2 نه کریمی که کنم فکر مدیحش چو فتد ز آفت دهر در ارکان معیشت خللی

3 نه فصیحی که به برهان سخن های لطیف باشدش قوت بحثی و مجال جدلی

4 طی شد اسباب سخن ساقی گلچهره کجاست که می لعل بود آنچه ندارد بدلی

5 می خور و روی نکو بین که ملایک نکنند ثبت در نامه اعمال تو به زین عملی

6 جیب خاص است که گنج گهر اخلاص است نیست این در ثمین در بغل هر دغلی

7 جامی از عشق مگو نکته به زاهد که بود هر محل را سخنی هر سخنی را محلی

عکس نوشته
کامنت
comment