- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 نه صبر آنکه از خاک سر آن کوی برخیزم نه روی آنکه بنشینم سگش را آبرو ریزم
2 چنان در مهر آن خورشید خو کردم به تنهایی که گر دستم دهد از سایه خود نیز بگریزم
3 هوس دارم که ریزد خون من امروز تا فردا بهانه سازم آن را دست در دامانش آویزم
4 علاج خویش پرسیدم طبیب عشق را روزی ز فکر عقبی و سودای دنیی داد پرهیزم
5 نمی خواهم ز غیرش در جهان دیار ازان هر دم ز سیلاب مژه چون نوح طوفانی برانگیزم
6 چو فرهادم ازان بر سینه باشد کوه درد و غم کزان شیرین دهان نبود میسر غنچه پرویزم
7 مگویید ای نکوخواهان کزان بدخو ببر جامی معاذالله اگر از وی ببرم با که آمیزم