نه پیکی که از ما پیامش برد از جامی غزل 389

نه پیکی که از ما پیامش برد

1 نه پیکی که از ما پیامش برد نه بادی که روزی سلامش برد

2 مرا طاقت دیدن او کجاست که بی خود شوم هر که نامش برد

3 چو آن مه کند جلوه از طرف بام فلک رشک بر طرف بامش برد

4 مرا سوی سرو سهی چون صبا هوای قد خوش خرامش برد

5 بود سرمه دیده آن خاک راه که مردم به صد اهتمامش برد

6 چه نیکوست بودن گرفتار او خوش آن مرغ کو ره به دامش برد

7 به میخانه جامی به خود چون رود مگر همت شیخ جامش برد

عکس نوشته
کامنت
comment