نه همین چون نی، گلو بی از جویای تبریزی غزل 789

جویای تبریزی

آثار جویای تبریزی

جویای تبریزی

نه همین چون نی، گلو بی دور ساغر بود خشک

1 نه همین چون نی، گلو بی دور ساغر بود خشک موج خونم در سراپا همچو جوهر بود خشک

2 گرچه سر تا پا تنم در بزم حیرت بود چشم چشم چشمش چون زره از پای تا سر بود خشک

3 گریه می کردم ولی از حیرت نظاره اش اشک بر مژگان مرا چون آب خنجر بود خشک

4 می نوشتم نامه و خون از بنانم می چکد حیرتی دارم که چون بال کبوتر بود خشک

5 دوش چون شد آتش رخسارش از می شعله ور می چون آب آیینه ای جویا به ساغر بود خشک

عکس نوشته
کامنت
comment