- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 نه همین چون نی، گلو بی دور ساغر بود خشک موج خونم در سراپا همچو جوهر بود خشک
2 گرچه سر تا پا تنم در بزم حیرت بود چشم چشم چشمش چون زره از پای تا سر بود خشک
3 گریه می کردم ولی از حیرت نظاره اش اشک بر مژگان مرا چون آب خنجر بود خشک
4 می نوشتم نامه و خون از بنانم می چکد حیرتی دارم که چون بال کبوتر بود خشک
5 دوش چون شد آتش رخسارش از می شعله ور می چون آب آیینه ای جویا به ساغر بود خشک