نه به لطف از ستم دوست توان یافت خلاص از جامی غزل 198

نه به لطف از ستم دوست توان یافت خلاص

1 نه به لطف از ستم دوست توان یافت خلاص نه به صبر از الم دوست توان یافت خلاص

2 ای که گویی که به عشرت رهی از غم حاشا کی به عشرت ز غم دوست توان یافت خلاص

3 جور او هر نفسی بیش و وفا کم باشد مشکل از بیش و کم دوست توان یافت خلاص

4 روز و شب همدم او باش که از مرده دلی چون مسیحا ز دم دوست توان یافت خلاص

5 دیده را چون رسد از گریه هجران رمدی زان به خاک قدم دوست توان یافت خلاص

6 زین همه نقش خطا بر ورق دهر زده به معنبر رقم دوست توان یافت خلاص

7 جامیا دیده به ره دار که از خشک لبی به نمی از قلم دوست توان یافت خلاص

عکس نوشته
کامنت
comment