1 ندانم آفتابی یا که ماهی من این معنی نمی دانم کماهی
2 بمیرد فایز ار دور از تو باشد به تو محتاج تر زآبم که ماهی
1 نگارا شربت از لبهات بفرست گلاب از گوشه چشمات بفرست
2 برای توتیای چشم فایز کف دستی زخاک پات بفرست
1 بتم سرپنجه با لوح و قلم زد زمین و آسمان از نو به هم زد
2 پس پرده درآمد یار فایز چو خورشیدی که از مشرق علم زد
1 به رخ جا دادهای زلف سیه را به کام عقرب افکندی تو مه را
2 که دیده عقرب جراره فایز؟ زند پهلو به ماه چارده را