- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 نیست بازی با رخ او عشق پنهان باختن با چنان رخ غایبانه نیست آسان باختن
2 جان بسی در باخت عاشق تا به آن رخ عشق باخت پاکباز آمد مقامر از فراوان باختن
3 تا بری از من به بازی جان و سر وآنگه روان خواهم این شطرنج با تو تا به پایان باختن
4 چون به لب بازی کتی در عشوه جان بازم منت هرچه خواهد باخت باید با حریفان باختن
5 در میان گریه با زلف تو چون بازم نظر روز باران نیست گوئی وقت چوگان باختن
6 دست بازی خوش بود که با تو گه با زلف تو این میسر نیست الأ بر سر و جان باختن
7 با دهانش پیش آن عارض نظر بازی کمال چون نوان کانگشتری در روز نتوان باختن