-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 نه تنها سیرم از مالم که عالم هم نمیخواهم پی راحت می عشرت ز جام جم نمیخواهم
2 تن شاداب لب خندان دل خرم نمیخواهم شب هجران به غیر از بیکسی همدم نمیخواهم
3 نمیباشد به ما آوارگان تاج و کمر لازم ندارد خاکسار بدر افسر بسر لازم
4 نباشد فانی بالله را گنج و گهر لازم ندارد کشته شمشیر الفت نوحهگر لازم
5 از این گلزار ناکامی گل عشرت نمیبویم نمیخواهم که باشد زرد از راه طمع رویم
6 بسازم یا بسوزم درد دل با کس نمیگویم سبکباری همان از آمد و رفت جهان جویم
7 چرا با دیده روشن شوم در چاه غفلت گم ستاده کشتی عقل من و من غرقه در قلزم
8 به اصطبل طبیعت چون بهایم چند کویم سمه چنان زخم زبانها دیدهام از الفت مردم
9 یکی سر از غنیمت سرگردان برسیم و زر دارد یکی در کنج عزلت نیمهخشتی زیر سردار
10 کدامین عاقبت تا شاهد عزت ببر دارد سواد عشرت و راحت ره و رسم دگر دارد
11 گل توحید گلزار تجدد کرد هر کس بو نخواهد رفت آب الفتش با غیر در یک جو
12 اگر با کس نمیجوشم نخواند کس مرا بدخو نگویم حرفی از لا و نعم با هیچکس زانرو
13 گل توحید گلزار تجرد کرد هر کس بو نخواهد رفت آب الفتش با غیر در یکجو
14 اگر با کس نمیجوشم نخواند کس مرا بدخو نگویم حرفی از لا و نعم با هیچکس زانرو
15 ز بست از خودستاییها کشیدم ذلت و خواری به دوش خود ز ما و من گرفتم بار بیزاری
16 نهادم پای گمنامی به اقلیم سبکباری حریصم آنقدر اندر جهان (صامت) به غمخواری