- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 من نه آنم به حقیقت که تو می پنداری بی خبر باش گر از من خبری می داری
2 باز پرداخته ام دانش خودبینی خویش از من ای یار نیاید که به من هیچ آری
3 خودی تو همه هیچ است همه گویی او بود پس چرا هیچی خود با همگی نسپاری
4 با کسی باش که پاینده جز او نیست کسی عمر حیف است که بیهوده به خود بگذاری
5 صدق در تولیت صادق و ذریت اوست نیست در رقعه ی فیروزه و در زنگاری
6 چیست در عالم دنیا روش زنده دلان دوستی باشد و دل جویی و مردم داری
7 عالم معرفت از اول و آخر بیرون ست نه از آنها که تصور کنی و پنداری
8 گر بهشت است مراد تو ز طاعت هیهات تو نیابی چه بود وای زهی بی کاری
9 ترک این وسوسه گیرم ره تحقیق روم شرح آن خود نتوان داد ز بس بسیاری
10 مثل زاهد و زنگی و مناجات و کلیم وصف حال است به ممثول غلو نشماری
11 با دل آرام من ای باد صبا گو زنهار الله الله ز نزاری نکنی بیزاری
12 پیر مولای توام نیز و به عفوت واثق چه کنم گر نکنم بر در مولا زاری