1 ندانی بر چه مینوشم ندانی از چه میپوشم همیبینی به کف جامی و در بر جامهای دارم
2 نثار شکرین لعلت مرا شعریست شورافکن فدای پرشکنْ زلفت شکسته خامهای دارم
1 هر کرا دل با خدای مطلق است ناخدا موج است و دریا زورق است
2 غرقه در دریا همی جوید کنار چون کند آن کو بخود مستغرق است
1 صبح است و گشادند در دیر مغان را پیمانه نهادند بکف مغبچگان را
2 ساقی بده آن رطل گران تا برخ بخت ریزیم وزسر بازنهد خواب گران را
1 اگر اینست غم عشق فزون خواهد شد اگر اینست دل غمزده خون خواهد شد
2 میکند زلف تو گر سلسله داری زینسان عقلها بر سر سودای جنون خواهد شد