1 نیست در حشر محبت گفتگوی کشتگان لاله ی این باغ دارد رنگ و بوی کشتگان
2 نیست در مردن هم از قید تو آزادی، که هست موج آب تیغ، زنجیر گلوی کشتگان
3 گر هوس را سر نبریده ست در دل عشق او چیست خون آلوده آهم همچو موی کشتگان
4 گر ز دامان تو دست آرزو کوته کنند چون چراغ کشته نتوان دید روی کشتگان
5 وقت کشتن کام ازو بستان که آن بدخو سلیم همچو جان دیگر نمی آید به سوی کشتگان