1 نه هر چشمی ز جسمی می برد جان نه هر زلفی دلی سازد پریشان
2 نه هر دلبر ز فایز می برد دل رموز دلبری سریست پنهان
1 مرا در پیش راهی پر ز بیم است ازین ره در دلم خوفی عظیم است
2 برو فایز میندیش از مهابت که آنجا حکم یا رب رحیم است
1 شدم غافل اسیر چشم مستش به نادانی بدادم دل به دستش
2 به دست طفل فایز شیشه دل چرا دادی که تا دادی شکستش؟
1 خروس امشب بداده هرزهخوانی مگر وقت سحر امشب ندانی؟
2 اگر بیداد گردد یار فایز به بالت تیر تا شهپر نشانی