- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 نه آسان زان سر کو عاشق بیدل برون آید ز جوش گریه هیهات است پا از گل برون آید
2 مجسم گشته حسن معنی گلشن به آیینی که بو از گل به رنگ لیلی از محمل برون آید
3 چنان در سینهام بر روی هم بنشسته گرد غم که اشک از چشم گریان مهرههای گل برون آید
4 شبی کز یاد رخسارش کند دل مجلسآرایی ز لب آهم چو دود شمع از محفل برون آید
5 نمی در سینهام نگذاشت سوز غم مگر زین پس ز چشمم در لباس اشک خون دل برون آید
6 همین دل مرد را در خاک و خون عجز غلتاند برآید با دو عالم گر کسی با دل برون آید
7 ز فیض گریه بار غم شود چندان سبک جویا که اشک از دیده گویی عقدههای دل برون آید