1 بختی نه که با دوست در آمیزم من صبری نه که از عشق بپرهیزم من
2 دستی نه که با قضا در آویزم من پایی نه که از دست تو بگریزم من
1 از کفر سر زلف وی ایمان میریخت وز نوش لبش چشمهٔ حیوان میریخت
2 چون کبک خرامنده بصد رعنایی میرفت و ز خاک قدمش جان میریخت
1 زد شعله به دل آتش پنهانی من زاندازه گذشت محنت جانی من
2 معذورم اگر سخن پریشان افتاد معلوم شود مگر پریشانی من
1 وا فریادا ز عشق وا فریادا کارم بیکی طرفه نگار افتادا
2 گر داد من شکسته دادا دادا ور نه من و عشق هر چه بادا بادا
1 ای دلبر ما مباش بی دل بر ما یک دلبر ما به که دو صد دل بر ما
2 نه دل بر ما نه دلبر اندر بر ما یا دل بر ما فرست یا دلبر ما