-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 نه رفیقی، که بود در پی غمخواری دل نه طبیبی، که کند چاره بیماری دل
2 دل بیمار مرا، هر که گرفتار تو خواست یارب، آزاد نگردد ز گرفتاری دل!
3 طاقت زاری دل نیست دگر، بهر خدا گوش کن گفت مرا، گوش مکن زاری دل
4 چند خوانی دگران را بشراب و بکباب؟ حال خون خوردن من بین و جگر خواری دل
5 جان بکوی تو شد و ناله کنان باز آمد که در آن کوی نگنجید ز بسیاری دل
6 دل براه غمت افتاد، خدا را، مددی که درین راه ثوابست مددگاری دل
7 در وفای تو چنانم، که اگر خاک شوم آید از تربت من بوی وفاداری دل
8 بر دل زار هلالی نکند غیر جفا آه! تا چند توان کرد جفاگاری دل؟