1 نوروز شد و زد به گلستان ز فرح طاووس بهار، چتر از قوس قزح
2 در بزم ز جوش گل ز بس جای نماند استاده چو لاله بر سر پای، قدح
1 نیست ممکن جرعه ی آبی نباشد با نصیب تشنگان یاخضر می گویند و عارف یانصیب
2 بر سر یک خوان، جهانی روزی خود می خورد می برند از شربت آبی همه اعضا نصیب
1 حریم بزم عشق است این، چرایی ناامید اینجا؟ بود شمع و چراغ کشته را اجر شهید اینجا
2 متاع مصر ارزان است در بازار حسن او زلیخا می تواند مفت یوسف را خرید اینجا
1 گل ز بلبل یاد گیرد مستی جاوید را ذره آموزد سماع بیخودی خورشید را
2 بعد مردن گر تهیدستی ندارد حاصلی چیست آمیزش به یکدیگر نبات و بید را