نوبهاران که دمد شاخ گلی از گل من از جامی غزل 748

نوبهاران که دمد شاخ گلی از گل من

1 نوبهاران که دمد شاخ گلی از گل من غنچه هایش بود آغشته به خون دل من

2 بی تو زینسان که به جان آمدم از هستی خویش زود باشد که شود کوی عدم منزل من

3 نبود همره جانم به جز اندیشه تو چون ببندند ازین دیر فنا محمل من

4 لطف فرما و بکش تیغ و بکش زار مرا گر چه حیف است که باشد چو تویی قاتل من

5 این چه سود است و چه سودا که به بازار غمت سیم اشک و زر رخساره بود حاصل من

6 زانچه سلطان خیال تو مرا تعیین کرد دم نقد اشک چو خون بیش نشد واصل من

7 جامیا تا بتوان جام می از دست منه که ازین یافت گشایش همگی مشکل من

عکس نوشته
کامنت
comment