1 نوبهار است و برآورد گل رعنا خاک لعبتان کرده عیان نغز و خوش و زیبا خاک
2 تا که عیش که بود در چمن و عشرت کیست که چمن باز حلی کرد قبا دیبا خاک
3 گو بموسی گلستان دم از ارنی نزنی که بسی مشعله افروخته چون سینا خاک
4 گل خورشید بپرورده بدامان از مهر خود بر او دیده فرو دوخته چون حربا خاک
5 رسته از خاک بسی لاله خونین پیداست داغها داشته پنهان بدل از سودا خاک
6 زادگانش همه مستانه چمان رقص کنان خورده از خمکده ابر زبس صهبا خاک
7 تا که آیا بتماشای چمن میآید کاین همه گنج بگسترده بی پروا خاک
8 بوستان کافر زمرد شد و لعل زرو سیم بشتابید که داد است صلا یغما خاک
9 نوبت سلطنت حق بود و عید عجم کز شعف سوده کله بر فلک اعلی خاک
10 جان بیاسایدت آشفته زآتش فردا اگر امروز کنی تن بدر مولی خاک
دیدگاهها **