نه قرار داده از حکیم نزاری قهستانی غزل 1367

حکیم نزاری قهستانی

آثار حکیم نزاری قهستانی

حکیم نزاری قهستانی

نه قرار داده بودی که شبی به خلوت آیی

1 نه قرار داده بودی که شبی به خلوت آیی بگذشت روزگاری و نیامدی کجایی

2 به وصال وعده کردی و دلی که بود ما را به امید در تو بستیم و دری نمی‌گشایی

3 به سرت که تا به رویت نظری ربوده کردم ز دو چشمِ بی‌قرارم بنرفت روشنایی

4 به چه خود نگاه دارم که نباشد اختیارم که تو آدمی به یک بار ز خود نمی‌ربایی

5 وگرت ندیده بودم به صفت شنیده بودم که دلِ من از تو می‌داد نشانِ آشنایی

6 به خرابه ی فقیران نفسی درآی روزی بنشین حکایتی کن که حیات می‌فزایی

7 به خلافِ دوستانی و به زعمِ دشمنانی که به حُسن بی‌نظیری و به عهد بی‌وفایی

8 تو خود از نزاری خود که ترا رسد نپرسی نه مکن که عیب باشد که به دوستان نشایی

9 کم از آن که آشنایی به سلامِ ما فرستی اگرت مجال آن نیست که خویشتن بیایی

عکس نوشته
کامنت
comment