- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 نه تو دست عهد دادی که ز مهر سر نتابم به چه جرم روی تابی که بری ز جسم تابم
2 چه خلاف کردم آخر که تو برخلاف اول ز معاندت نمودی به مفارقت عذابم
3 به خدا که چون منی را دو جهان گناه باید که به هجر چون تو ماهی کند آسمان عقابم
4 بگشای چین زلفت که به رخ فتاده چینم بنمای روی خوبت که ز دیده رفته خوابم
5 هم از آن زمان که غافل مژگان دوست دیدم چو شکار تیرخورده همه دم در اضطرابم
6 به هوای کبک رفتم که چو باز حمله آرم ز هلاک خویش غافل که ز پی بود عقابم
7 منم آن گدای مبرم که کنم سوال بوسه تویی آن بخیل منعم که نمیدهی جوابم
8 نه علاج میفرستی نه هلاک میپسندی چو مریض روز بحران همه دم در انقلابم
9 به دل و ز دیده دوری به خدا عجب نیاید که کنار دجله میرد دل از آرزوی آبم
10 چه شد این خروس امشب که خروش او ناید که مؤذنان بخوابند و برآمد آفتابم
11 به عتاب چند گویی که رو ار نه ریزمت خون نکشی مرا و دانی که همی کشد عتابم
12 به خدا چنان بگریم ز جدایی حبیبم که بروی آب ماند تن خسته چون حبابم