نه تو دست عهد دادی که ز مهر سر نتابم از قاآنی غزل 46

نه تو دست عهد دادی که ز مهر سر نتابم

1 نه تو دست عهد دادی که ز مهر سر نتابم به چه جرم روی تابی که بری ز جسم تابم

2 چه خلاف کردم آخر که تو برخلاف اول ز معاندت نمودی به مفارقت عذابم

3 به خدا که چون منی را دو جهان گناه باید که به هجر چون تو ماهی کند آسمان عقابم

4 بگشای چین زلفت که به رخ فتاده چینم بنمای روی خوبت که ز دیده رفته خوابم

5 هم از آن زمان که غافل مژگان دوست دیدم چو شکار تیرخورده همه دم در اضطرابم

6 به هوای کبک رفتم که چو باز حمله آرم ز هلاک خویش غافل که ز پی بود عقابم

7 منم آن گدای مبرم که کنم سوال بوسه تویی آن بخیل منعم که نمی‌دهی جوابم

8 نه علاج می‌فرستی نه هلاک می‌پسندی چو مریض روز بحران همه دم در انقلابم

9 به دل و ز دیده دوری به خدا عجب نیاید که کنار دجله میرد دل از آرزوی آبم

10 چه شد این خروس امشب که خروش او ناید که مؤذنان بخوابند و برآمد آفتابم

11 به عتاب چند گویی که رو ار نه ریزمت خون نکشی مرا و دانی که همی کشد عتابم

12 به خدا چنان بگریم ز جدایی حبیبم که بروی آب ماند تن خسته چون حبابم

عکس نوشته
کامنت
comment