- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 سرِ پیوند ندارد صنمِ مهر گسل خود دلش داد که بر کند چنین از ما دل
2 دوست نادیده و نا کرده وداعی با او رفتنم واقعه یی مشکل و بودن مشکل
3 چون روم چون سپرم راه چه تدبیر کنم خاطرم قیدِ مُقام است و قضا مستعجل
4 خاکِ ره گل کنم از گریه و ترسم که شوم خجل از صحبتِ اصحاب و بمانم در گل
5 تا سحرگاه ز تاب و تفِ اندوهِ خلیل هر شبان گاه کنم برسرِ آتش منزل
6 من به پیرانه سر از دستِ دل آشفته شدم روز و شب در هوسِ صحبتِ خوبانِ چگل
7 سر تشویر کی از پیش برآید دگرم چون نشینم پس ازین با عقلا در محفل
8 عشقم از فطرتِ اُولا به در آورد نه عقل قابلِ امر محقّ است و مشنّع مبطل
9 نکند از عقبِ دوست نزاری رجعت لامحال از پیِ خورشید بود سرعتِ ظل
10 هیچ جنبش نبود بی اثرِ جاذبه ای چه کند پس روِ هنجارِ زمام است ابل