1 … …
2 … …
1 با ابر همیشه در عتابش بینم جویندهٔ نور آفتابش بینم
2 گر مردمک دیدهٔ من نیست چرا هرگه که طلب کنم در آبش بینم
1 در عالم عشق تا دلم سلطان گشت آزاد ز کفر و فارغ از ایمان گشت
2 اندر ره خود مشکل خود خود دیدم از خود چو برون شدم رهم آسان گشت
1 چون بند ز نامهٔ تو بگشاد رهی بر دستخط تو بوسهها داد همی
2 شد شاد به وعدهٔ تو دلشاد رهی دیدار تو را دو چشم بنهاد رهی