- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 نه ز احوال دل بیخبرانت، خبری است نه به سر وقت جگر سوختگانت، گذری است
2 گفتهای، باد صبا با تو بگوید، خبرم این خبر پیش کسی گو، که شبش را سحری است
3 بر سرم آنچه ز تنها و فراقت، شبها میرود با تو نگویم، که در آن دردسری است
4 نظر من همه با توست، اگر گه گاهی نکنم دیده به سوی تو درآنم، نظری است
5 ای دل از منزل هستی، قدمی بیرون نه به هوای سر کویش، که مبارک سفری است
6 هر که خاک کف پایت نکند، کحل بصر اعتقاد همه آن است که او بی بصری است
7 تو برآنی که بود جز تو کسی سلمان را او بر آن نیست که غیر از تو به عالم، دگری است