نه ز احوال دل بی‌خبرانت، از سلمان ساوجی غزل 65

سلمان ساوجی

آثار سلمان ساوجی

سلمان ساوجی

نه ز احوال دل بی‌خبرانت، خبری است

1 نه ز احوال دل بی‌خبرانت، خبری است نه به سر وقت جگر سوختگانت، گذری است

2 گفته‌ای، باد صبا با تو بگوید، خبرم این خبر پیش کسی گو، که شبش را سحری است

3 بر سرم آنچه ز تنها و فراقت، شبها می‌رود با تو نگویم، که در آن دردسری است

4 نظر من همه با توست، اگر گه گاهی نکنم دیده به سوی تو درآنم، نظری است

5 ای دل از منزل هستی، قدمی بیرون نه به هوای سر کویش، که مبارک سفری است

6 هر که خاک کف پایت نکند، کحل بصر اعتقاد همه آن است که او بی بصری است

7 تو برآنی که بود جز تو کسی سلمان را او بر آن نیست که غیر از تو به عالم، دگری است

عکس نوشته
کامنت
comment