1 نه ابر به چشم اشکبارم ماند نه رعد به ناله های زارم ماند
2 در کار خود و جهانیان می نگرم هم کار من خسته به کارم ماند
1 اگر به صبر مرا با تو چاره باید کرد دلم صبورتر از سنگ خاره باید کرد
2 و گر ز جور کند جامه پاره مظلومی مرا ز جور تو صدجان نثاره باید کرد
1 نیست روزی که مرا از تو جفائی نرسد وز غمت بر دل من تازه بلائی نرسد
2 نگذرد بر من دلسوخته روزی به غلط که در آن روز مرا تازه جفائی نرسد
1 به وقت صبح نشیند کسی چنین بیکار مخسب ساقی و برخیز جان باده بیار
2 در آب بسته فکن از صراحی آتش تر که زود بگذرد این خاکدان باد وقار