بی رمز درد، کس نشود آشنای ما از سعیدا غزل 48

بی رمز درد، کس نشود آشنای ما

1 بی رمز درد، کس نشود آشنای ما خالی ز ناله نیست نی بوریای ما

2 ماییم هر چه هست نماییم هر چه هست از ما پر است عالم و خالی است جای ما

3 با سنگ طینتان چه کند نرمی زبان با دل شکسته کار کند مومیای ما

4 دست طمع ز دامن دوران بریده ایم کفش زمانه راست نیامد به پای ما

5 خود را به تیر آه غریبان سپر مکن خم شد کمان چرخ به زور دعای ما

6 عمری است در مقام رضا ایستاده ایم هرگز ناوفتاده ز پا این عصای ما

7 ما گردباد وادی حیرانی خودیم جز آه ما نگشته کسی گرد وای ما

8 هرگز نداده دولت دیدار رو مگر از پا فتاده سایهٔ بال همای ما؟

9 بلبل به باد داد هر آن برگ گل که داشت بشنود تا نوای دل بینوای ما

10 گر شمع من تو باشی و پروانه ات منم روز جزا وصال تو باشد جزای ما

11 انگشت خود گزید سعیدا چو ماه نو تا دید ضعف طالع نشو و نمای ما

عکس نوشته
کامنت
comment