بی منت کس راست نشد زان قد و بالا از جامی غزل 896

بی منت کس راست نشد زان قد و بالا

1 بی منت کس راست نشد زان قد و بالا جز کار من المنة لله تعالی

2 بالای سرم شب نه سپهر است و ستاره با دود دلم رفته شررهاست به بالا

3 از گریه شد اسرار دلم فاش چو من کیست رسوا شده ای دیده خون از مژه پالا

4 از نرگس خونریز تو یک غمزه بسنده ست زنهار به خونریزی ما دست میالا

5 گفتم به لبت کز تو بود اهل طلب را امکان نعم، خنده زنان گفت که لالا

6 داریم فراغ از غم مستقبل و ماضی خوش می گذرانیم به دیدار تو حالا

7 جامی ز کساد سخن خویش چه رنجی کم گوی که باشد ز کمی قیمت کالا

عکس نوشته
کامنت
comment