کس شیوه آن دلبر چالاک ندانست از جامی غزل 229

کس شیوه آن دلبر چالاک ندانست

1 کس شیوه آن دلبر چالاک ندانست خونخواری آن کافر بی باک ندانست

2 افتاد سرم در ره خونخواره سواری کز سرکشیش لایق فتراک ندانست

3 چون سایه به خاک افکند آن سرو نه بر من گر قدر مرا پست تر از خاک ندانست

4 زان کس که مرا دوخت گریبان چه گشاید چون دوختن این جگر چاک ندانست

5 آن سرو که پاک است چو گل دامن حسنش افسوس که قدر نظر پاک ندانست

6 هر درد و غمی کآمد ازین چرخ جفا کیش منزل به جز این سینه غمناک ندانست

7 جامی گه خونریزی آن شوخ دعایی جز سلمک الله و ابقاک ندانست

عکس نوشته
کامنت
comment