- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 نیست کس به عهد ما یار یار خویش را دوست خصم جان بود دوستدار خویش را
2 آن سیاه کوکبم کز غم تو کردهام تیره همچو روز خود روزگار خویش را
3 او به رخش ناز و من خاک رهگذر چسان دست بر عنان زنم شهسوار خویش را
4 مهر من طلوع کند در هوای خود ببین اضطراب ذره بیقرار خویش را
5 باز پیچ و خم مکن همچو شعلهام یا برون کن از دلم خارخار خویش را
6 شد دل چون گدا خون ز رشک تا به کی یار شهر بنگرم شهریار خویش را
7 مردم از ندیدنش ای خوش آن زمان که من دیده بر رخ افکنم گلعذار خویش را