🌟 نیت کن و فال حافظ بگیر 🌟
کمال‌الدین اسماعیل

کمال‌الدین اسماعیل

کمال‌الدین اسماعیل
کمال‌الدین اسماعیل

هرگز کسی نداد از کمال‌الدین اسماعیل قصیده 117

قصیده 117 ام از 1618 قصاید

هرگز کسی نداد بدینسان نشان برف

🌙 حالت شب
شماره بیت
اندازه متن
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
  • 6
  • 7
  • 8
  • 9
  • 10
  • 11
  • 12
  • 13
  • 14
  • 15
  • 16
  • 17
  • 18
  • 19
  • 20
  • 21
  • 22
  • 23
  • 24
  • 25
  • 26
  • 27
  • 28
  • 29
  • 30
  • 31
  • 32
  • 33
  • 34
  • 35
  • 36
  • 37
  • 38
  • 39
  • 40
  • 41
  • 42
  • 43
  • 44
  • 45
  • 46
  • 47
  • 48
  • 49
  • 50
  • 51
  • 52
  • 53
  • 54
  • 55
  • 56
  • 57
  • 58

1 هرگز کسی نداد بدینسان نشان برف گویی که لقمه ییست زمین در دهان برف

2 مانند پنبه دانه که در پنبه تعبیه ست اجرام کوههاست نهان در میان برف

3 ناگه فتاد لرزه بر اطراف روزگار از چه؟ ز بیم تاختن ناگهان برف

4 گشتند ناامید همه جا نور ز جان با جان کوهسار چو پیوست جان برف

5 با ما سپید کاری از حد همی برد ابر سیاه کار که شد در ضمان برف

6 خان خرک شدست همه خان و مان ما بر یکدگر نشسته درو کاروان برف

7 چاه مقّنعست همه چاه خانها انباشته بجوهر سیماب سان برف

8 گرکوه، پشم برزده گردد برستخیز کوهی زپشم برزده آنک مکان برف

9 زین سان که سر بسینه ی گردون نهاد باز خورشید پای در ننهاد ز آستان برف

10 آتش بدست و پای فرو مرد و برحقست مرغ شرر چگونه پر دز آشیان برف؟

11 از روی خاک سر بعنان السّما کشید آن خنگ باد پای گسسته عنان برف

12 در خانقاه باغ نه صادر نه واردست تا پیر پنبه گشت حریف گران برف

13 از تیغ مهر و ناوک انجم خلاص یافت این ابلق زمانه زبر گستوان برف

14 شد جویبار بالش نقره چو خفت باغ در آب رفت بستر چون پرنیان برف

15 صابو نیست صحن زمین لب بلب ز بس کاورد قند مصری بازرگانان برف

16 باشد خلاف رسم خطیبان روزگار زاغ سیه چو برفکند طیلسان برف

17 در بند کرد روی زمین را چو زال زر بهمن بدست لشکر گیتی ستان برف

18 این قرص آفتاب بنان پاره کرد خرج تا خیمه بر ولایت زد تورخان برف

19 سیلاب ظلم او در و دیوار می کند خود رسم عدل نیست مگر در جهان برف

20 ناگه فروگرفت درو بامها و پس بگرفت ریش خانه خدا ایرمان برف

21 در خانه ها ز بس که فرود آمدست برف نامد به حلق خانه فرو هیچ نان برف

22 از نان و جامه خلق غنی گشتی اربدی ازآرد یا زپنبه تن ناتوان برف

23 آن کو برهنه باشد و بی برگ چون درخت کیمخت زود خشک کند در نهان برف

24 بی خنجر هلالی و بی تیغ آفتاب نتوان به تیرماه کشیدن کمان برف

25 از بس که سر بخانه هرکس فرو برد سرد و گران و بی مزه شد میهمان برف

26 گرچه سپید کرد همه خان و مان ما یارب سیاه باد همه خان و مان برف

27 وقتی چنین نشاط کسی را مسلّمست کاسباب عیش دارد اندر زمان برف

28 هم نان و گوشت دارد و هم هیزم و شراب هم مطربی که بر زندش داستان برف

29 معشوقه یی مرکّب زا اضداد مختلف باطن بسان آتش و ظاهر بسان برف

30 چشمش بروی یار بود گوش سوی چنگ در طبع او شکوفه نماید گمان برف

31 از شادیش نظر نبود سوی غمگنان وزمستیش خبر نبود از عیان برف

32 گلگونه ای بود بسپیداب بر زده هر جرعه یی که ریزد بر جرعه دان برف

33 تا رنگ روی یار نماند بدین قیاس بعضی از آن باده و بعضی از آن برف

34 می می خورد بکام و ز نخ می زند بجد در گوش خود رها نکند سوزیان برف

35 آنرا که پوشش و می و خرگاه و آتشست وقت صبوح مژده دهد بر نشان برف

36 وانجا که ساز عیش بدین سان میسّرست می باش گو فلان و فلان در فلان برف

37 نه همچو من که هر نفسش باد ز مهریر پیغامهای سرد دهد بر زبان برف

38 دست تهی بزیر زنخدان کند ستون وندر هوا همی شمرد پودوتان برف

39 خانه تهی ز چیز و ملا از خورندگان آبی بریق میخورد از ناودان برف

40 هر لحظه دست چرخ بخروارها نمک بپراگند بدین دل ریش از امان برف

41 دلتنگ و بی نوا چو بطان بر کنار آب خلقی نشسته ایم کران تا کران برف

42 گر قوّتم بدی ز پی قرص آفتاب بر بام چرخ رفتمی از نردبان برف

43 ای منعم زمانه که گر عقل بشکند پر مغز و نعمت تو بود استخوان برف

44 پشت و پناه دست قضا رکن دین آنک کز طبع نو بهار نماید خزان برف

45 از کیسۀ سخای تو دزدیده کرد ابر سیمی که خرج می کند اکنون زکان برف

46 اوّل ز خوان نعمت تو زلّه کرد و پس آنگه بگسترید در آفاق خوان برف

47 تأثیر گفتۀ کرمت بر دهان خلق چون تیغ آفتاب بود بر میان برف

48 لطف شمایل تواگر بر جهان دمد برگ سمن پراکنده از بادبان برف

49 سرمایه از وقار تو کردست اکتساب آن پیر پر مهابت آتش نشان برف

50 در عهد عدل تو چو کسی سیم دزد نیست هندوی زاغ بهر چه شد پاسبان برف ؟

51 هم سغبه ییست از نظر دوربین تو سودی که هست تعبیه اندرزیان برف

52 مالید برف شیبت خود بر زمین بسی تا داد دست سیم کش تو امان برف

53 آب روان شود تن دشمن ز بیم تو گر بر نهند سکه بسیم روان برف

54 ای آفتاب فضل! چنین روز یاد کن زان بینوا که هست کنون میزبان برف

55 خورشید جودت ار نکند پشت گرمئی سرما کند شمار من از کشتگان برف

56 باران جودت ار نکند دست یاریی بیرون که آردم ز کف امتحان برف ؟

57 چون برف در سخن ید بیضا نمودمی بیم ملالت ار نبدی در بیان برف

58 کوته کنم که بس سبب پوستین بود دم سردی بدین صفت اندرزمان برف

کمال‌الدین اسماعیل از شاعران بزرگ قرن 7 هجری می باشد و سبک شعری ایشان عراقی است.
ادامه توضیحات شاعر
اثر هرگز کسی نداد بدینسان نشان برف قصیده 117 ام از 1618 قصاید کمال‌الدین اسماعیل می باشد
شعر قالب : قصیده سبک : عراقی
عکس نوشته
کامنت

سوالات متداول درباره شعر هرگز کسی نداد بدینسان نشان برف

شاعر شعر هرگز کسی نداد بدینسان نشان برف چه کسی است ؟

شاعر شعر هرگز کسی نداد بدینسان نشان برف کمال‌الدین اسماعیل می باشد.

شعر هرگز کسی نداد بدینسان نشان برف در چه دوره‌ای سروده شده است؟

این شعر در قرن 7 سروده شده است.

قالب شعر هرگز کسی نداد بدینسان نشان برف چیست ؟

قالب شعر هرگز کسی نداد بدینسان نشان برف قصیده است

سبک شعر هرگز کسی نداد بدینسان نشان برف چیست ؟

سبک شعر هرگز کسی نداد بدینسان نشان برف سبک عراقی است

مضمون اصلی شعر هرگز کسی نداد بدینسان نشان برف چیست؟

این شعر در دسته‌بندی اجتماعی, شعر شاد, شعر فارسی, شعر کوتاه, طبیعت, عارفانه, عاشقانه, غمگین, مرگ, می‌نوشی قرار دارد و مضمون اصلی آن اجتماعی, شعر شاد, شعر فارسی, شعر کوتاه, طبیعت, عارفانه, عاشقانه, غمگین, مرگ, می‌نوشی است.
کمال‌الدین اسماعیل

هرگز کسی نداد از کمال‌الدین اسماعیل قصیده 117

قصیده 117 ام از 1618 قصاید
بنر