- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 کسی میوهٔ غم ز باغم نَخُورد که حسرت به عیش و فراغم نخورد
2 نیاسودم از خوردن غم، دمی که اندیشهٔ غم دماغم نخورد
3 دو صد شیشهٔ خون از دماغم چکید که مرهم شرابی ز داغم نخورد
4 به عهدم چنان عافیت مُرد زود که نو باوهٔ نخل باغم نخورد
5 شب غم چنان تلخ بر من گذشت که پروانه دود چراغم نخورد
6 شدم شاخ گل، هیچ بلبل نخاست شدم استخوان، هیچ زاغم نخورد
7 مگر خورد عرفی شراب از سفال که کوثر ز سیمین ایاغم نخورد