- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 نه اکنون مست نازت ای بت نامهربان دیدم تو را تا دیدم از جام تغافل سرگران دیدم
2 چسان باشم رهین منت لطفت کجا از تو بجز آزار جهان هرگز من آزرده جان دیدم
3 بخصمی چون تو عهد دوستی بستم سزاوارم که زارم کشتی و خود را بکام دشمنان دیدم
4 جز این کز حسرت بوس و کنارت پیر گردیدم چه برخورداری از وصل تو ای نخل جوان دیدم
5 همایون طایر قدسی تو کی با جغذ میسازی که گاهش گویمت با خویش در بک آشیان دیدم
6 همیشه یار غیر و خصم من بودی چسان گویم که من با خود ترا گاهی چنین گاهی چنان دیدم
7 ندارم شکوه هرگز از سر خاری درین گلشن که مشتاق آنچه من دیدم ز جور گلرخان دیدم