هیچ شب تیر غمت بر دل شیدا نرسد از جامی غزل 167

هیچ شب تیر غمت بر دل شیدا نرسد

1 هیچ شب تیر غمت بر دل شیدا نرسد که فغانم به مه آهم به ثریا نرسد

2 آن که وصل تو ز امروز به فردا انداخت دارم امید کز امروز به فردا نرسد

3 سنگ بر سینه زنان می رود و ناله کنان سیل ازان بیم که ناگاه به دریا نرسد

4 از دم پیر طلب چاشنی عشق که بحر رشح او بی مدد ابر به صحرا نرسد

5 محنت بادیه کش گر هوس کعبه کنی کس بدین عیش مهنا به تمنا نرسد

6 همت خویش قوی دار که مرغ دل تو جز بدین بال به سرمنزل عنقا نرسد

7 نفخ روح القدس از هر متنفس مطلب نزل این فیض جز از خوان مسیحا نرسد

8 هر چه در وقت رسد باش به آن خوش جامی کانچه در پرده غیب است رسد یا نرسد

عکس نوشته
کامنت
comment