1 نه پایم ازین پس ره کویت سپرد نه بر دل تنگم آرزویت گذرد
2 چون دیده باز چشم من دوخته باد گر دیده من باز به رویت نگرد
1 یا آن دل گم گشته به من باز رسانید یا جان ز تن رفته به تن باز رسانید
2 یا جان بستانید زمن دیر مپائید یا یار مرا زود به من باز رسانید
1 چو غنچه وقت سحر حلّهپوش میآید نوای بلبل مستم به گوش میآید
2 گل از کرشمهگری سرخروی میگردد چو سرو بسته قبا سبزپوش میآید
1 چند در دل آتش سود ای جانان داشتن آتش اندر سوخته تا چند پنهان داشتن
2 در پی چوگان و گوی آنچنان زلف وزنخ دل چو گوی افکندن و قامت چو چوگان داشتن