1 نه یار نوازد بکرم یک روزم نه بخت که بر وصل کند پیروزم
2 چون شمع برابر رخش گه گاهی از دور نگه میکنم و میسوزم
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 بی روی یار صبر میسر نمیشود بیصورتش حباب مصور نمیشود
2 با او دمی وصال به صد لابه سالها تقریر میکنیم و مقرر نمیشود
1 زلفت به پریشانی دل برد به پیشانی دل برد به پیشانی زلف به پریشانی
2 گر زلف بیفشانی صد جانش فرو ریزد صد جانش فرو ریزد گر زلف بیفشانی
1 دوش سلطان خیالش باز غوغا کرده بود ملک جان تاراج و رخت صبر یغما کرده بود
2 برق شوقش از دهانم شعله میزد هر زمان و آتش سودای او قصد سویدا کرده بود
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به