1 نه یار نوازد بکرم یک روزم نه بخت که بر وصل کند پیروزم
2 چون شمع برابر رخش گه گاهی از دور نگه میکنم و میسوزم
1 سر نخوانیم که سودا زدهٔ موئی نیست آدمی نیست که مجنون پریروئی نیست
2 هرگز از بند و غم آزاد نگردد آن دل که گرفتار کمند سر گیسوئی نیست
1 گوئی آن یار که هر دو ز غمش خستهتریم با خبر نیست که مادر غم او بیخبریم
2 از خیال سر زلفش سر ما پرسود است این خیالست که ما از سر او درگذریم
1 باز ترک عهد و پیمان کرده بود کشتن ما بر دل آسان کرده بود
2 دشمنانم بد همی گفتند و او گوش با گفتار ایشان کرده بود