1 جای دگر نماند، که سوزم ز دیدنت رخساره در نقاب ز بهر چه میکنی؟
1 دنیا که دلت ز حسرت او زار است سرتاسر او تمام، محنتزار است
2 بالله که دولتش نیرزد به جوی تالله که نام بردنش هم عار است
1 فصاد، به قصد آنکه بردارد خون میخواست که نشتری زند بر مجنون
2 مجنون بگریست، گفت: زان میترسم کاید ز دل خود غم لیلی بیرون
1 آن کس که بدم گفت، بدی سیرت اوست وان کس که مرا گفت نکو خود نیکوست
2 حال متکلم از کلامش پیداست از کوزه همان برون تراود که در اوست